سپنتاسپنتا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

هدیه خدا

سنت

1393/4/14 1:55
نویسنده : رکسانا
107 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم بعد از اینکه فهمیدم کوچولویی که تو شکمم جا خوش کرده یه آقا پسره گله یکی از دغدغه های ذهنم عمل سنتت بود نمی دونستم کی و چطوری انجامش بدیم از اون روز شروع کردم به مطالعه و بالاخره تصمیم گرفتیم قبل از 1ماهگیت وبه روش گذاشتن حلقه اینکارو بکنیم به همین دلیل روز 28 آبان وقتی 26 روزت بود تورو به بیمارستان حضرت معصومه بردیم ودکتر همتی این عملو روت انجام داد اون روز رو به خوبی به یاد دارم از شب قبلش استرس فراوانی داشتم خیلی می ترسیدم فرداش با کلی دلهره من و بابایی به همراه مامانی(مامان خودم) رفتیم بیمارستان وقتی نوبتمون شد ازم خواستن تورو به اونا بدم وبرم بیرون ولی من نمی تونستم واسه همین باوجود اعتراضهای اونا من همچنان پشت در اتاق عمل وایسادم و وقتی صدای گریه ت به گوشم رسید دنیا دور سرم چرخید و با تمام وجود حس کردم که تحمل همه چی رو دارم جز گریه و ناراحتی تو کل عمل 10دقیقه هم طول نکشید ولی واسه من کلی زمان بود وقتی تو رو به بغلم دادند تموم سعیمو کردم که بتونم آرومت کنم و بعد از نیم ساعت دکتر اومد ویزیتت کرد وما برگشتیم خونه اون روز یه خورده اذیت بودی هر وقت که ادرار میکردی صدای جیغت در میاومد ومن خیلی ناراحت بودم عصرم سه تایی تورو بردیم مطب واسه ویزیت دوباره که خوشبختانه همه چی خوب بود وما برگشتیم داروهاتو فقط همون روز دادم آخه بعد از مصرف آنتی بیوتیک اسهال شدی ومن سرخود تصمیم گرفتم بهت ندم و تزم واسه این کار این بود که با خوردن شیر من آنتی بادیهای لازمو دریافت میکنی و خودم هم کلی مواد مغذی و ویتامین ث خوردم که سیستم ایمنیتو قوی کنم و تند تندم پوشکتو عوض میکردیم(من ومامانی . طفلک مامانی از وقتی به دنیا اومدی تا 45روز خونه مون بود وتمام زحمتهای تو ومن به دوش اون بود آخه من به خاطر یه سری مسائل که سر زایمان واسم پیش اومده بود تا 2ماه حالم بد بود ).

خلاصه 1هفته طول کشید تا حلقه افتاد ومن یه نفس راحت کشیدم

سنتت مبارک عزیزم

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد