سپنتاسپنتا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

هدیه خدا

ققنوس

1393/5/7 17:04
نویسنده : رکسانا
104 بازدید
اشتراک گذاری

از بچگی عاشق افسانه ها بودم دنیای خیال ورویا وقتی غرق اونا می شدم از دنیای واقعی دور می شدم اونجا همه چی همون جور می شه که می خوای اونجا بدیها نابود می شن و خوبی ها پیروز،آخر همشون به خیر خوشی تموم میشه آره عزیزم امیدوارم زندگی تو هم همیشه خیر خوشی باشه و غم هاش زودگذر باشه.

یکی از این افسانه ها ققنوس بود پرنده ای افسانه ای که در دنیا فقط یه دونه ازش وجود داره قصه میگه وقتی جوجه ققنوس می خواد به دنیا بیاد باید گرمای زیادی به تخم برسه واسه همین مادر بالهاشو به سرعت بهم میزنه تا بالهاش آتیش بگیرن وبا گرمایی که از سوختن وجودش درست میشه تخم گرو میشه وجوجه ققنوس از میان خاکسترهای مادرش چشمانش را باز میکنه.

وقتی این افسانه رو خوندم درک اون همه عشق برام ناممکن بود فقط با احترام از ققنوس یاد می کردم اما بعد از اینکه تو که عزیزتر از جانم هستی قدم به دنیای یکنواختم گذاشتی فهمیدم ققنوس افسانه نیست یادآور عشق مادریه در واقع همه ی مادرا ققنوس هستن وقتی کوچولوشون به دنیا میاد تمام آرزوهاشون وتموم آیندشون میشه بچه هاشون مثلا قبلنا دوست داشتم ادامه تحصیل بدم ودکترامو بگیرم ولی الان از اون مهمتر آموزش توه ویا اگه قبلا واسه خودم خرید میکردمو لذت میبردم الان چندین برابر بیشتر از قبل لذت میبرم وقتی دارم واسه تو خرید میکنم و هزاران چیز دیگه پس ما هم مثل ققنوس با به دنیا اومدن بچه هامون تموم میشیم و همه ی وجودمون با بچه هامون به دنیا بر میگردیم و دوباره از نو شروع میکنیم و این لذتبخش ترین قانون دنیاست که فقط و فقط با عشق و احساس میشه اونو توجیه کرد من که خیلی لذت میبرم

 

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان شیرین
8 مرداد 93 16:51
چقدر شاعرانه لذت بردم
رکسانا
پاسخ
ممنون
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد